تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

افتخار ایرانی

 

  

گزارش اول : 

تجربه تماشای صحنه‌ برنده شده فیلم جدایی نادر از سیمین، مثل لحظه‌های بازی ایران و  استرالیا است. شادی‌های پس از این برد هم مثل شادی‌های پس از همان بازی، گسترده  

است.

به لطف شبکه تلویزیونی «من و تو» این مراسم برای اولین بار به صورت زنده از یک شبکه فارسی زبان پخش شد.  برخی از خانواده‌های ایرانی‌ هم حتی برای دیدن این صحنه کنار هم جمع شده بودند. یکی دو ویدئویی که کاربران شبکه‌های اجتماعی از لحظه اعلام این جایزه در خانه‌هایشان روی یوتیوب منتشر کرده‌اند و من دیده‌ام، نشان دهنده لحظاتی پر از اضطراب و هیجان و امید و شادی است.

در لحظاتی پر اضطراب، مدونا اسم ایران را به عنوان دریافت کننده جایزه بهترین فیلم خارجی «گلدن گلوب» اعلام کرد تا خیلی‌ها مثل صحنه گل زدن خداداد عزیزی، از هیجان به هوا بپرند.

در شرایطی که جستجوی نام ایران در سایت‌های خبری همیشه با خبرهای تحریم و انرژی هسته‌ای و مواضع غیر دلپذیر سیاستمدارانش همراه بوده است، اعلام نامش روی صحنه گلدن گلوب توانست صبح دلپذیری برای بسیاری از ایرانیان بسازد.

شواهد موجود در حساب توییتر و فیس بوک و گوگل پلاس من نشان می‌دهد اغلب دوستانم برای تماشای این پیروزی، شب زنده‌داری کرده‌اند.
اصغر فرهادی هم که از شور و هیجان هموطنانش با خبر بود روی صحنه، از مردم ایران نام برد تا شادی این گوی طلایی را با آنها شریک شود.

آنچه بسیاری از مردم ایران را وادار به شب زنده داری کرد چیزی فراتر از یک جایزه سینمایی بود. برای بسیاری از آنها این جایزه معنایی فراتر دارد. از دهن کجی به حکومت تا همدلی با کسی که فیلمش روایت آدم‌هایی است از طبقه متوسط. طبقه‌ای که در سال‌های پس از به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد، سخت ترین فشارها را تحمل کرده‌اند. با بردن این جایزه برخی از مخالفان و منتقدان حکومت احساس می‌کنند که به دروازه حکومت گل زده‌اند.

با وجود همه جشن و پایکوبی‌هایی که من در فضای مجازی می‌بینم، لزوما «همه مردم ایران» هم  از این پیروزی سینمایی شاد نیستند. سال گذشته وقتی اصغر فرهادی در میانه ساخت این فیلم بود، وزارت ارشاد پروانه ساخت فیلمش را لغو کرد. دلیل این برخورد، سخنان انتقاد آمیز فرهادی در جشن خانه سینما بود. او در این جشن گفته بود که امیدوار است وضع مملکت طوری شود که گلشیفته فراهانی، بهرام بیضایی و امیر نادری به ایران برگردند و جعفر پناهی هم بتواند در ایران فیلم بسازد.

این جملات، مقامات ایران را عصبانی کرد تا جایی که فیلمبرداری این فیلم را متوقف کردند اما بالاخره کوتاه آمدند و فیلم ساخته شد.

یکی از رویارویی‌های هواداران و مخالفان حکومت ایران بر سر نمایش عمومی این فیلم اتفاق افتاد. وقتی بسیاری از مسئولان فرهنگی و سینمایی و سیاسی ایران همه توان خود را برای رکورد زدن فیلم اخراجی‌ها به صحنه آوردند، در سوی دیگر کارزارهایی در شبکه‌های اجتماعی برای حمایت از فیلم جدایی نادر از سیمین شکل گرفت.

حتی فیلمی با عنوان «دوپینگی‌ها» از سوی جریان‌های سینمایی نزدیک به حکومت ساخته شد که همین رویارویی را روایت می‌کند. کارگردان این فیلم سعید باطنی که اخیرا فیلمش در «جشنواره فیلم عمار» نمایش داده شد، هفته گذشته گفت که «آن‌ها طرح ریخته‌اند که فیلم «جدایی نادر از سیمین» در اکثر جشنواره‌های معتبر برنده شود و امروز برای گلدن گلوب دومین جشنواره بزرگ سینمایی و جشنواره بفتا آن را نامزد کرده‌اند و شما بدانید که این‌ها با توجه به رقیبان فیلم در اسکار، این جایزه را به «جدایی نادر از سیمین» می‌دهند.»

درست در روزی که بسیاری از رسانه‌های ایرانی خبر جایزه گرفتن اصغر فرهادی را تیتر خود کردند، خبرگزاری فارس در خبری که شایسته انعکاس در صفحه یک این سایت و حتی صفحه اصلی گروه فرهنگ و هنرش نمی‌دانست به این جایزه اشاره کرد. فارس نوشت که از نکات قابل توجه در حاشیه مراسم، توجه فرهادی به واکنش افکار عمومی و جامعه هنری ایران در مواجهه با رفتار گذشته خود بود. دست ندادن فرهادی با مدونا که جایزه را به او اهدا کرد آن هم یک روز پس از انتشار تصاویر دست دادنش با آنجلینا جولی مورد توجه فارس قرار گرفت.

در همین روز رجا نیوز به بهانه نقد فیلم «اسب حیوان نجیبی است» یادداشتی منتشر کرد که در تیتر آن، فیلم جدایی نادر از سیمین را به «آروغ‌های روشنفکری» فرهادی تعبیر کرده است.

پیش از این ابراهیم حاتمی کیا هم در آبان ماه با انتشار نامه‌ای خطاب به رضا میرکریمی کارگردان فیلم «یه حبه قند»، به بهانه تحسین فیلم او به اصغر فرهادی کنایه زده بود که «اگر این حَبّه قندت نبود، یادمان می رفت کجایی هستیم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرس نشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتاب مان به جبرِ همکار تلخ مزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم.»

او در برنامه سینمایی هفت هم خیلی صریح‌تر از این فیلم انتقاد کرده بود که مخاطب را «ناامید» می‌کند.

تا این لحظه، هیچ کدام از مسئولان سیاسی ایران و حتی مسئولان فرهنگی، که پیروزهای ورزشی را تبریک می‌گویند دریافت یکی از مهم‌ترین جایزه‌های سینمای جهان را به اصغر فرهادی تبریک نگفته‌اند. شاید دریافت اسکار، بتواند آنها را ناچار کند به سینمایی که دوست ندارند لبخند بزنند. 

 

گزارش دوم : 

 

شبی که من و بسیاری از علاقمندان سینمای ایران، تا سپیده دم بیدار نشستیم و پلک نزدیم تا شاهد اعلام برنده شدن فیلم اصغر فرهادی و بالارفتن او و پیمان معادی از پله‌های صحنه گلدن گلوب در شهر لوس آنجلس باشیم. و به دنبال آن، فضای مجازی فیس بوک را با پیام‌های تبریک خود به هیجان آورده و سیل بی‌شمار لایک‌ها و تشویق‌ها را نثار فرهادی و گروه او و همه سینماگران مستقل ایران سازیم.

برای من که سینمای ایران را در این سال‌ها از نزدیک دنبال کرده‌ام، کاملا روشن است که این جایزه چه کسانی را از ته دل خوشحال و چه کسانی را برافروخته می‌کند.

شاید در شرایط امروز سینمای ایران، هیچ خبری نمی‌توانست مثل خبر برنده شدن فیلم جدایی نادر از سیمین در مراسم گلدن گلوب، کام سینماگران مستقل ایرانی را شیرین کند. آنها در شرایط بسیار سختی به سر می‌برند و با موانع بسیاری دست و پنجه نرم می‌کنند.

در شرایطی که مسئولان دولتی بدون توجه به خواست‌ها و اعتراضات برخی از مهمترین سینماگران این خاک، خانه سینما را منحل کرده‌اند، شیرینی جایزه فرهادی، می تواند تا حدی از شدت این تلخی بکاهد. برای آنها هیچ چیز شیرین‌تر از این نیست که یکی از همکاران‌شان که جیره‌خوار و مجیزگوی سردمداران سینمای دولتی نیست، با فیلمش توانسته است، سینمای جهان را فتح کند و بار دیگر در عرصه جهانی افتخارآفرین باشد.

فرهادی با این فیلم و موفقیت‌های بین‌المللی‌اش به چالش با تفکری خشن و مستبد برخاسته که با موجودیت سینمای مستقل ایران و حضور بین‌المللی آن مخالف است و با تمام قدرت با آن می‌ستیزد.

من نمی‌توانم باور کنم که مسئولان دولتی سینمای ایران از برنده شدن اصغر فرهادی و فیلمش خوشحال شده‌اند. چرا که دیدیم آنها چگونه به بهانه حرف‌های فرهادی در خانه سینما در دفاع از برخی چهره‌های برجسته سینمای ایران، جلوی ادامه فیلمبرداری جدایی نادر از سیمین را گرفتند و چگونه در مسیر انتخاب طبیعی این فیلم برای ارسال به آکادمی اسکار تا توانستند سنگ انداختند و مانع ایجاد کردند.

جایزه فرهادی می‌تواند یک «نه» بزرگ به همه کسانی باشد که با این فیلم و هر گونه حرکت مستقل در سینمای ایران مخالفت کرده و تیغ بر روی سینماگران مستقل و دگراندیش کشیده و می‌کشند.

از سوی دیگر برنده شدن فرهادی در گلدن گلوب، می‌تواند یک رویداد ملی باشد و غرور ملی ما را نمایندگی کند. چه بهتر که نماینده این غرور ملی یک سینماگر ماهر و هوشمند مثل فرهادی باشد. همان گونه که روزگاری این نقش را ابراهیم گلستان، فرخ غفاری، داریوش مهرجویی، سهراب شهیدثالث، بهرام بیضایی، امیر نادری، عباس کیارستمی و بسیاری دیگر با کارهایشان در عرصه جهانی انجام دادند.

به گمان من نقشی را که سینما در تاریخ ملت ایران بازی کرد، در تاریخ هیچ ملت دیگری ایفا نکرد. سینمای ایران با نبض جامعه ایران پیوند خورده و با آن می‌تپد. به همین دلیل موفقیت جهانی یک فیلم مثلا برنده شدن در اسکار یا گلدن گلوب می‌تواند در ایران به یک رخداد ملی تبدیل شود.

سینمای ایران، از ابتدای پیدایش خود، برای تثبیت خود در جامعه ایران و جوامع بین‌المللی، با موانع بسیاری مواجه بوده و هست. تاریخ سینمای ایران با انکار، تهدید، سرکوب، خفقان و سانسور و ممیزی نوشته شد.

برنده شدن فیلم فرهادی در گلدن گلوب، سهم زیادی در تثبیت موقعیت جهانی سینمای ایران و موفقیت‌های اقتصادی و حرفه‌ای بین‌المللی آن در آینده خواهد داشت. همان گونه که عباس کیارستمی، امیر نادری، محسن مخملباف، بهمن قبادی، جعفر پناهی، مجید مجیدی و رخشان بی اعتماد، نام سینمای ایران را در جشنواره‌ها و جوامع هنری و نخبه‌گرای سینمایی پرآوازه ساختند و راه را برای ورود فیلمسازان جوان دیگر به این عرصه هموار ساختند، اصغر فرهادی نیز با دریافت این جایزه، درهای سینما و سینماگران ایرانی به بازار جهانی فیلم به ویژه بازارهای ایالات متحده آمریکا را خواهد گشود.

به گمان من اگر سینماگران ایرانی به ویژه فرهادی بتوانند از این موقعیتی که برای این فیلم و سینمای ایران فراهم آمده و کانال‌ها و شبکه‌های ارتباطی خود را با خریداران و پخش کنندگان فیلم در آمریکا به ویژه هالیوود، گسترش دهند، در آن صورت می‌توان به «ملی» بودن این رویداد باور داشت.

من در مورد ارزش‌های سینمایی و اهمیت هنری کار فرهادی بحث نمی‌کنم چرا که درباره آن، قبلا و در همین صفحه بارها نوشته‌ام. من به پیامدها و تاثیر جهانی این جایزه و اهمیت بین‌المللی آن برای سینمای مستقل ایران کار دارم. برای بسیاری از منتقدان و تحلیل‌گران سینمایی غربی که فیلم جدایی نادر از سیمین را می‌بینند، باورکردنی نیست که بتوان در فضای سیاسی و اجتماعی امروز جامعه ایران، چنین فیلمی ساخت. فیلمی که بدون این که شعار دهد و یا به دستاویزهای سیاسی متوسل شود، بتواند توجه تماشاگران بین‌المللی را به خود جلب کند و آنها را راضی از سالن سینما به بیرون بفرستد.

من دیدم که بسیاری از حاضران در سالن مراسم گلدن گلوب در لوس آنجلس، بعد از اینکه مدونا نام جدایی نادر از سیمین و ایران را بر زبان آورد، کامشان همانند مسئولان سینمای ایران تلخ شد و روی در هم کشیدند. حتی مدونا نیز برخلاف معمول این نوع مراسم، هیچ هیجان و شوری در صدا و رفتارش نبود. چرا که نام ایران امروز برای غربی‌ها یادآور بمب هسته‌ای، یادآور انکار هولوکاست، یادآور تحریم‌ها، زندانیان سیاسی، ترور و جنگ است. آنها عادت کرده‌اند که نام ایران را در اخبار رسانه‌های خود با این نوع مسائل به یاد بیاورند و حالا برای اولین بار نام ایران را به عنوان برنده یکی از مهم‌ترین جوایز سینمایی گلدن گلوب، یعنی جایزه بهترین فیلم خارجی که توانسته پدروآلمادوار اسپانیایی، ژانگ ییموی چینی، برادران داردن بلژیکی و انجلینا جولی آمریکایی را شکست دهد، می‌شنوند و نمی توانند آن را باور کنند. برای همین چنین واکنش سرد و بی‌روحی از خود نشان می‌دهند و با حیرت به دهان فرهادی چشم می‌دوزند تا بلکه احتمالا حرفی درباره اختناق و دیکتاتوری در ایران بشنوند اما نه فرهادی و نه فیلم او این انتظار آنها را برآورده نمی‌سازند. همان گونه که انتظارات سردمداران سینما و رسانه‌های دولتی در ایران از قبیل کیهان و فارس نیوز را برآورده نکرده است و حالا آنها با دیدن فرهادی در این مراسم و در کنار ستارگان زیبای هالیوود از مدونا گرفته تا انجلینا جولی و جسیکا آلبا و دیگران، حرف های زیادی خواهند داشت که علیه فرهادی و همکارانش عنوان کنند و برایش پرونده امنیتی بسازند تا نتواند کار بعدی اش را در ایران انجام دهد و رفته رفته به یک فیلمساز تبعیدی تبدیل شود.

اما اصغر فرهادی هوشمندتر از آن است که فریب این دسیسه‌های داخلی و خارجی را بخورد و قربانی این زد و بندهای چرکین سیاسی شود.  او راه درازی درپیش دارد و این تازه آغاز پرش جهانی اوست. 

 

پ .ن : 

به کوری چشمان کسانی که نمی خواهندنام ایران جاودانه باشد.

سرنوشت

نوشتن برای من حاصل همون گام زدن به سمت جنونه. 

جنونی که هنوز نمی دونم مقدسه یا سر از دارالمجانین  

درآورنده .

شاید هم مقدس و سر از دارالمجانین در آورنده!!!

شهر قشنگ

 

اینجا شهر قشنگ‌، ولی‌ وحشی‌ و سرد و بی‌مزه‌ است‌.  

بیشتر زن‌ها در اینجا به‌صورت‌ یک‌ غاز درآمده‌اند،زیباتر از آنجلینا و اما ارزان‌تر از  

یک‌ قوطی‌ سیگار! 

مردها نیز به شکل خوک در آمده اند،با جثه ای بزرگ امابی خاصیت تر از یک لیوان عرق سگی!

همه‌ شهوت‌ و همه‌ رنگ‌ و همه‌ بی‌وفایی‌و بی‌حقیقتی‌ و بی‌ چارگی‌... 

که‌ نه‌ تنها مرا سرگرم‌ نمی‌توانند بکنند،بلکه‌ بیشتر از زندگی‌ دراین‌جا بیزارم‌  

می‌کنند. 

 

آیا ما احمق هستیم؟!

 

 

وقتی خواهرم بدنیا آمد متوجه شدم که متاسفانه او هم احمق است

بعد از چند سالی مادرم برادری برای ما بدنیا آورد که او هم احمق از آب در آمد

نمیدانم چطور متوجه شدم که مادرم مثل خواهرم و پدرم مثل من احمق بودند

وقتی مادرم اجازه داد که با بچه های توی کوچه هم بازی شوم نمی دانستم که بچه های محله هم همگی احمق هستند

روزی که مدرسه بازشد و بچه ها به مدرسه آمده بودند احساس خوشحالی کردم چونکه متوجه عملا مدرسه احمقها باز شده است

همه مسئولین مدرسه از مدیر گرفته تا ناظم و آموزگاران و بویژه مبصر کلاسمان هم همگی احمق بودند

بتدریج که بزرگتر شدم با هر کسی که وارد رابطه دوستی میشدم متوجه احمق بودن آنها میشدم تا اینکه احساس کردم دارم عاشق میشوم

دوست دختری که یواشکی با او رابطه داشتم احمق بود چرا که وگرنه چرا با من احمق دوستی کند

جالب اینجا بود که رابطه با من را از دیگران پنهان میکرد ولی نه ازوالدین خودش چونکه آنها خبر داشتند ، حال شما بگوئید آیا پدر و مادر او احمق نبودند که به دختر احمقشان اجازه رابطه احمقانه با من احمق میدادند

چون احمق بودم نتوانستم در کنکور قبول شوم و مجبور شدم به سربازی بروم. جدی ترین مکانی که بعداز مدرسه به آنجا رفته بودم پادگان بود . از همان در ورودی نگهبانان، مراسم نظامی، فرماندهان و دژبانان نشان دادند که اینجا همگی احمق هستند وپادگان وفور حماقت است و در رفتار و نظم وانضباط آدم های اینجا حماقت غل غل میکرد

متوجه شدم که فرمانده کل نیروهای مسلح ، برادارن بسیجی ، سپاهی ، تیپ و گردانهای مختلف نصرالله ، حزب الله و فتح الله و غیره و بویژه قرارگاه ساندیس خوران مسلح و آدم خوار اسلامی و نیروی دریائی که من در آن سرباز بودم کل اجمعین احمق بودند . مگر غیر از اینست که آدمی می بایستی کلا و ذاتا و بطور ارثی و مادرزادی احمق باش تا بتواند ارتش احمقان را اداره کند؟

در ضمن در پادگان ما چندین نفر با ریش و لباسهای کثیف وکردار احمقانه و انشاالله و ماشاالله گفتن را با حقوق بسیار مکفی استخدام رسمی کرده بودند، که مرتب درحال ایراد گرفتن از رفتار وپوشش دیگران بودند و همه را بزور میخواستند عضو احمقانه مسجد پادگان کنند . اینها به بقیه نشان میدادند که از خود نظامی ها احمق تر هستند .

همه از این احمقها میترسیدند ، ارتش در ارتش درست کرده بودند حال شما بگوئید در کشوری که دو تا ارتش ، دو تا نیروی انتظامی، دو تا وزارت خانه و دو تا دولت در کنار هم کار کنند بجز حماقت وتجمع احمقها در کنار هم چیز دیگری هم میتوان یافت؟

سربازیم تمام شد طبق معمول پدر و مادرم پایشان در یک کفش کردند که برای پسر احمقشان ( البته آنها باور نمی کردند که من احمق بودم و هستم) میخواهند زن بگیرند و سرو سامانش بدهند

هرچه من اصرار کردم، فشار آوردم و اعتراض کردم که من زن نمیخواهم من کار و پول ندارم اما پدر و مادرم وفک و فامیل احمق خانواده من میگفتند خدا درست میکند ، همه چیز خوب پیش خواهد رفت ، نگران نباش ، تا خدا را داری غم نخور. اما کسی از آن احمقها به من احمق نمیگفت سکس راچه جوری انجام دهم؟ بشکل احمقانه اش؟ خرج و دخل خانواده ام را چه طور تامین کنم؟ آیا این انشالله و ماشالله گفتند و اینکه خدا خودش درست میکند اجاره خانه و پول بنزین و هزینه دکتر و تحصیل میشود؟ تا کی دستم پیش پدرم باید دراز باشد و پیش پدر احمق و بزرگوارم پادوی کنم ؟

بالاخره طوق لعنت را بگردن ما انداختند و یک زن زیبا اما احمق را که خود احمقم بعد از خواستگاری انتخاب کرده بودم به همسری بر گزیدم

به یک سال هم نکشید که بچه دارشدیم این درصورتی بود که ما اصلا سکس بلد نبودیم و هر کار احمقانه ای که هر احمقی به ما گفته بود در روی تخت و خواب انجام دادیم تا اینکه دست آخر عیال احمق مربوطه به من خبر داد که دکتر احمق او به او خبر داده است که او نه تنها باردار است بلکه بچه اش را بطور طبیعی نمی تواند بدنیا بیاورد و بایستی سزارین شود چونکه دوقلو حامله است!

خلاصه وقتی به بیمارستان رفتیم منتطر زایمان بودم مسئول بخش مالی و اداری بیمارستان پیش من آمد و تقاضای چند میلیون تومان پول کرد. و قتی به او نگاه کردم دیدم او تقصیری ندارد . اجرت کاری را از من میخواهد بگیرد که هنوز آن کار را انجام نداده اند ! شما فکر نمی کنید که یک کارمند احمق میتواند چنین تقاضای احمقانه ای از کسی بکند. البته من او را مقصر نمی دانم چرا که آن دکترهای احمقی که بعد از چند سال تحصیل کردن و تجارت با جان وسلامتی مردم احمق چنین افراد احمقی را در بیمارستان ها سر کار میگذارند، فکر میکنند که خودشان سالم هستند و احمق نیستند

بالاخره بچه دارشدیم آره دوقلو بودند یک دختر و یک پسر و همان شب اول هردو فررند ما تا صبح نخوابیدند و به من و مادرشان نشان دادند که هر دوی آنها احمق هستند

سالها گذشت از اینکه در بین احمقها زندگی میکردم ناراحت نبودم چون همه مثل هم احمق بودیم

تا اینکه

شنیدم که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری بزودی برگزار خواهد شد

برایم جالب بود که بدانم چه کسانی میخواهند در این انتخابات احمقانه کاندید شوند

روزنامه ها را که میخواندم ، به رادیو که گوش میدادم به تلویزیون که نگاه میکردم با دوستان که در مورد انتخابات صحبت میکردم متوجه شدم که این انتخابات احمقان است

چرا

چونکه همه کاندیداها جزو احمق ترین قشر جامعه هستند و بوسیله شورای تشخیص مصلحت احمقان که چندین احمق عضو بودند انتخاب میشدند و نیازی به رای دادن احمقانه مردم نبود. از همه مهمتر اینکه کسی که خود ش را کاندید ریاست جمهوری میکند جزو احمق ترین ریاست جمهمورهای دنیاست . و کسی که بالای سر این همه احمق می نشیند و همه از او باید حساب ببرند وبه حرفهایش و به خواسته هایش احمقانه بله بگویند کسی نیست بجز امام احمق .

این امام هم احمقی بیش نیست حال شما خودتا حدیث مفصل بخوانید از این همه حماقت و اینکه ما چه احمقهایی هستیم که چنین سیستم احمقانه ای درست کردیم و از آن دفاع مقدس میکنیم و چنین احمقهائی را بر سرکار می آوریم به آنها احمقانه رای میدهیم و از آنها احمقانه دفاع میکنیم . انگاری از وطنمان دفاع میکنیم آخه اینها که دینشان، زبانشان ، سنت های شان، پوششان مربرط به اعراب است چرا ما به آنها احمقاه سجده میکنیم ؟

پس حالا دیدید که بی جا خودم را احمق نخواندم چون خودم را جزوی از شما میدانم

!!!!!!!آیا بجز این است که ما همگی احمق هستی

آینده نگری

نقل است : 

پدری برای امتحان فرزندش سه چیز بر روی طاقچه اتاق قرارداد . 

سکه 

قرآن 

شراب 

به خود همی گفت : 

اگر سکه را بردارد ، تاجر خواهد شد .

اگر قرآن را بردارد ، مومن خواهد شد.

اگر شراب را بردارد ، شرابخوار و گمراه خواهد شد .

پدر در گوشه ای کمین کرد تا اینکه پسر وارد اتاق شد. 

پسر به سراغ طاقچه رفت وسکه را به جیب نهاد،قران را به زیر بغل زد، و در انتها شراب را سر کشید. 

پدر ناگهان از جای خود جستی زد وبا صدای بلند بانگ بر آورد که :  

پسرم آخوند_ کونده پررو خواهدگشت!