آسمان این شهر آبی تیره
سایه ای نیست و اگر هم هست
کوتاه کوتاه است!
به مردمانش که نگاه کنی یاد شهر لی لی پوت در داستان گالیور می افتی
مردمانی با قامتی کوتاه.
توقع سایه های بلند را از آنها نبایدداشت.
افکارشان نیز به اندازه قامتشان قد می کشد.
پس اگر به دنبال کسی هستی که در کنارش قد بکشی
زهی خیال باطل!!!
برای بعضی تصمیمها در زندگی، همیشه ترسهایی هست. ترسهایی که بین همه ما مشترک است. بین من و تو که در شهر زندگی میکنیم هیچ فرقی نمیکند با زنی که در دورترین روستا زندگی میکند.
استدلالهایم برای جدایی آنقدر قوی بود و هست که هرکسی را قانع کند. حمایت خانوادهام را داشتم و دارم ولی باز هم میترسم. از نگاه مردها در محل کار. از تکستهای محبتآمیزشان. انگار همه نگاهها دنبال یک چیز است در من. زنی مطلقه در آستانه روزهای ۲۵ سالگی.ما همدیگر را در دانشگاه دیده بودیم؛ وسط اعتراضهای دانشجویی. نگاهمان در نگاه هم جا مانده بود. تلفنها رد و بدل شده بود و این آغاز رابطهای بود که چندماه بعد با سلام و صلوات به ازدواج ختم شد. ما حرفهایمان را زده بودیم روز اول. شرط و شروط را گذاشته بودیم. حریمها مشخص بود. خط قرمزها هم. به روابط آزاد معتقد بودیم. به حق طلاق و حق حضانت و همه حقها. برسر مهریه توافق کرده بودیم. به مهریه اعتقادی نداشتم که باکرهگی من به پردهای بند نبود. قرار نبود در تخت خوابمان خودم را بفروشم در مقابلش مهریه بگیرم. قرار بود بین ما عشق باشد، امید باشد، زندگی باشد. قرار شد بعد از عقد برویم باهم به یک محضر و من ببخشم این سکهها را که برای من خوشبختی نمیآورد و او ببخشد حقی را که حق هردویمان بود. معتقد نبودم که باید من فقط حق طلاق داشته باشم. باید که توافق کنیم بر سر هرچیزی. نشد. امروز شد فردا، فردا شد پس فردا. بارها و بارها در دعواها دادمان که بالا رفت، من گفتم حق طلاقم را بده، او گفت تو که لفظاً "بخشیده بودی مهریه میلیونیات را". هیچوقت نشد که بنشینیم و دوباره بر سر این موضوع توافق کنیم.
دلم هوای جاده خاکی دوران بچه گی رو کرده
نه اینکه خودم رو بزنم توی جاده خاکی
مثل خیلی از آدما
نه !
میخوام برم و برسم به اون لحظه که
صاف و ساده خودم رو الک کنم
تا با پای تاول زده
بشینم روبروی غروب آفتاب
یک دل سیر تنهایی رو
دوباره تجربه کنم.
چیزی نگذشت که تمیزی و نظم
کمپهای مردم سیلزده که توی ورزشگاههای شهر بنا شده بود توجه همه را جلب کرد
، بعد دیدیم که مسئولان شهر جلوی مردم سجده میکنند و معذرت میخواهند بخاطر
اینکه سونامی شده و ما
نتوانستیم بهتر از این از شما مراقبت کنیم.
چیزی نگذشت که عکس
مدارس صحرایی شهر فوکوشیما منتشر شد !
با نهایت شرمندگی سالن ورزشی رو
پارتیشن زده بودند و بصورت کلاسهای مجزا با حداکثر ۱۵ دانش آموز در آورده بودند . نکته اش هم اینکه همه کلاسها یه ال سی دی ۳۲اینچی
داشت. وزیر آموش و پرورششان هم توی رسانه ها ضمن کلی عذر خواهی قول داد که
بزودی حداقل امکانات را برای دانش آموزان مهیا خواهد کرد. یعنی این چیزها
را تازه زیر حداقل میدانند! محاسبه کنید حداکثر
را.
چند روز قبل هم مطلع شدیم که پیرمردهای ژاپنی سپاه
مهندسین پیر تشکیل داده اند و داوطلب اینکه بروند فوکوشیما و در مهار
نیروگاه کمک کنند تا جوانترها در معرض تشعشعات نیروگاه و مرگ قرار نگیرند!
چرا؟ چون نسبت به جوانها کمتر از عمرشان باقی مانده و اثرات ناگوار
رادیواکتیو زمان کمتری در کشورشان باقی خواهد ماند و خودشان هم زمان کمتری
رنج و دردش را تحمل خواهند کرد!
همینقدر منطقی و بشر دوستانه.
وجدیدترین خبر اینکه :
بازگرداندن میلیونها دلار پول به دولت پس از سونامی:
بگزارش خبرگزاری آلمان، مردم ژاپن، که در ماههای
گذشته، بحران سیل ، سونامی و نشت مواد رادیواکتیو را پشت سر گذاشتهاند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از ۴۵ میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند.
همچنین ۵۷۰۰ گاوصندوق پیدا شده پس از سیل که حاوی بیش از دو میلیارد ین بوده، به دولت داده شده است.
سخنگوی پلیس ژاپن اعلام کرد مردم و داوطلبان همچنان کیف پولهای پیدا شده را تحویل میدهند و تا کنون ۹۶ درصد مبالغ پیدا شده، به
صاحبانشان بازگردانده شده است.
زلزله و سونامی در ژاپن که در ماه مارس رخ داد، دستکم ۲۰ هزار کشته و هزاران نفر بیخانمان برجا گذاشت.
آنوقت فکر کنید خدا مسلمان ها را ببرد بهشت، اینها را ببرد جهنم !!!