تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

برای سرزمینم آذربایجان


دارند مرا از زمین می کشند بیرون

از آغوش ِ تو

چیزی بگو

ببین

جز من تویی که مانده ای

بگو

جای تو،


من مُرده ام


دستم را بگیر

قرارگذاشته بودم

حالا که خانه دارد می ریزد

در آغوش ِ تو فرو بریزم .


ت.م.آزاد


هرگز

سخت آشفته و غمگین بودم…
 به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد  درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
*
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز..



محمدعلی غنی پور

پرسش از خدا


پـشـت یـک هـزار تـومـانـی نـوشـتـه بـود:
پـدر مـعـتـادم بـرای هـمـیـن پـولی کـه پـیـش تـوسـت
یـک شـب مـرا بـه دسـت صـاحـب خـانـه مـان سـپـرد!!!
خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ...

کـه بـگـذاری شـب اول که میهمانت شدم

قـبـل از ایـنـکـه تـو ازمن سـوال کـنـی ،

مـن یـه چـیـزایـی ازت بـپـرسـم؟

بصیرت

وزیر صنعت ،معدن و تجارت با اشاره به تاکیدات مقام معظم رهبری

در خصوص تغییر سیاست های کنترل جمعیت اعلام کرد خط تولید

کاندوم های عبور آزاد برای اولین بار در کشور راه اندازی خواهد شد.

وی افزود این نوع کاندوم به صورت کاملا بهداشتی و ایزوله اسپرم ها

را به محیط رحم انتقال خواهد داد و قابلیت استفاده مجدد

پس از شستشو را دارد که در صرفه جویی هزینه های خانوار نیز موثر

خواهد بود. 

لازم به ذکر است این محصولات در انواع :
بصیرت و انتظار فرج ( تاخیری)،
میوه های بهشتی ولایت ( طعم دار میوه ای )
ولایت فقیه و جریان فتنه ( خاردار)
 بصیرت و جنگ نرم( با حساسیت بالا و لذت بیشتر)

تولید و به بازار ارائه خواهد شد.


پ.ن :

سرفصل های کتاب شکوه همسرداری که به جای درس تنظیم خانواده

ارائه خواهد شد توسط نمایندگی دفتر حجت الاسلام ممدصادق در

توعیتر اعلام شد ،

فصل یک : متانت در پریود ،

فصل دوم : نجابت در وازکتومی

فصل سوم : بصیرت و کاندوم



مدیر بیکار

کلاغ پر

زندگی مثل بازی کلاغ پر شده

روزی کنار هم

دورهم

بی آنکه انگشتی وسط گذاشته باشیم،

هستیم

اما

اندک زمانی کوتاه

پر می کشیم ار کنارهم

من پر

تو پر

ما پر

...