اول :
رانندگی با دستای سوخته وباندپیچی شده.
میگم سختت نیس ؟
میگه شرمندگی زن وبچه سخت تره!
دوم :
دارم توی ذهنم براش آسمون وریسمون می بافم
برمیگرده به من میگه تا الان۲۲تا عمل روی بدنم
انجام دادم.
میگم مگه جانبازی؟
میگه۵۵٪ که ۵٪ اونو امسال کم کردن!
سوم :
میگه از اتوبان با موتور رد میشدم،دیدم پسر بچه عرض اتوبانو داره
مثل کره اسب یورتمه میره.
فقط چن متر مونده بود که یک پژوپرشیا لهش کنه که از روی موتور پریدم
بغلش کردم.
نتیجه :
کتف وپای شکسته.تازه اشم پدر بچه شاکی از من که
چرا اجازه ندادی بره زیر ماشین تا من دیه ی سی چهل میلیونی بچه ی له شدمو بگیرم!!!
آخر :
توی ذهنم ذوب شدم توی درداش اما قبل ازاون دیدم که به جای اون چقدر مدعی ارث ومیراث زیادشده!
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیرشدیم
چترنداشتیم
خندیدیم
دویدیم
به شالاپ وشلوپهای گل آلودعشق ورزیدیم
دومین رو بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی میکردی من خیس نشوم
شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
سومین روز چطو؟
گفتی سرت دردمیکند
چتر را کاملا بالای سرخودت گرفتی
وشانه راست من کاملاخیس شد
۰
۰
وچندروزپیش را چطور؟
به خاطرداری؟
با یک چتر اضافه آمدی.
مجبوربودیم برای اینکه پین های چتر توی چشم وچالمون نره
دو قدم ازهم دورتربرویم
فردادیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو!