از خاکم و همخاک من از جان و تنم نیست
فرداش ببینند که سبز است دوباره
ه.صدیقی
چون رود جاری باش
خاموش در شباهنگام
نترس از تاریکی
اگر در آسمان ستاره ایست
تو نورش را بازتاب
واگر ابری گذرد از آن بالا
یاد آر که از آب است ابر،همچون رود
پس آن را نیز با شادمانی بازتاب
در ژرفنای آرام خویش.
پ.ن :
برداشت هاى دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن
تا دریا باشى.
روز خوش کرور کرور
همه همرنگ خدا
لحظه هاتون به همون رنگ
آفتاب زندگیتون همیشه زرد و تموز
نخورین حسرت چیزی که گذشت
نخورین غصه فردای محال
فردا شایدنباشیم در این دیار
فردا شاید یاد ما هم نباشه که چی گذشت در این دیار
زنده باد زندگی در لحظه ی حال.
رود به مرداب رسید.مرداب از او پرسید:
تو چرا اینقدر زلالی؟
رود گفت :
من جاری شدم ، تو هم جاری شو.