جدایی

اینکه با تو باشم و با من باشی و باهم نباشیم
جدایی همین است!
اینکه یک خانه ما را در بر گیرد... 

اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد
جدایی همین است!
اینکه قلبم اتاقی باشد
خاموش کننده صداها با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی
جدایی همین است!
اینکه در درون جسمت تورا جستجو کنم
وآوایت را در درون سخنانت جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم
جدایی همین است!

حسرت

می‌بینیم‌ات
همیشه
پشت فرمان
ازآینه وسط اتومبیل
کیفی بر دوش
جلوی عابر بانک
در شلوغی جمعیت
با لبخندی بر لب
دست در دست کودکی شیرین
هستی
نه انگار که دیگر…

فراموشی

تو ماه را بیشتر از همه دوست داشتی
و حالا...
ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما
این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی شود!

بدان و آگاه باش

چایت را تلخ بخور

وقتی که شیرین

اسطوره ای است

که میخواست با دونفر بخوابد !

یک اتفاق ساده

حتی یک اتفاق ساده هم نمی افتد 

مثلا تو متولد می شوی 

مثلا من می میرم 

یا حتی ساده تر از همه 

مثلا ما... 

پ.ن: 

به مدتها سکوت نیاز دارم.به آغوشت ،بدون حضورت!