تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

سکس وفلسفه


جان (دلیر نظر) معلم رقصی است که در چهلمین سالگرد تولدش از مریم، تهمینه، فرزانه و ملاحت، چهار دلداده اش دعوت می کند که به کلاس رقص او بروند. هیچ کدام از آنها از وجود دیگری خبر ندارد.
جان داستان آشنایی و عاشق شدنش با معشوقه هایش را یک به یک با خود آنها مرور می کند. در نهایت هر چهار دختر او را ترک می گویند و او به تنهایی سالروز تولدش را جشن می گیرد.
محسن مخملباف پس از ساختن فیلم سکوت در تاجیکستان، بار دیگر این کشور را به عنوان محل فیلمبرداری فیلم تازه اش برگزیده است.
موضوع فیلم همانطور که از عنوانش بر می آید قرار است حول محور رابطه زن و مرد و فلسفه وجود عشق و رابطه میان دو بگردد.


"عشق بازی می کنم پس هستم"
فیلم با نمایی ثابت از داخل خودرویی در حرکت که بر روی داشبورد آن شمعهای روشن چیده شده آغاز می شود. تنها صدای جان شنیده می شود که به معشوقه هایش تلفن می کند. این نما چهار بار تکرار می شود بدون اینکه نشانه ای از ایجاز در آن دیده شود. با این حال بیننده منتظر است که این مقدمه کشدار به داستانی پر جنب و جوش راه یابد که نه تنها این اتقاق نمی افتد بلکه پیروی این مقدمه از خود آن طولانی تر و کسل کننده تر است و تصاویر نمادین و به اصطلاح استعاره ای که در مقدمه آمده با جلو رفتن داستان افزایش می یابد.
فصل طولانی دعوت از دخترها و جمع شدن آنها در کلاس رقص، بیننده را از همان ابتدا با فضای داستان همراه  می کند.
در بخش دوم که داستان آشنایی و شکل گرفتن عشق میان جان و معشوقه هایش روایت می شود، جان در مواجهه با هر کدام از دخترها حرفهایش را یک به یک تکرار می کند.

محتوا و جنس گفتگوهای فیلمنامه آقای مخملباف از دهان هر شخصیتی بیرون می آید تفاوتی با هم ندارند. چه مهماندار هواپیما (مریم)، چه پزشک بیمارستان (تهمینه)، چه معلم چهل ساله رقص (جان) و چه شاعری که مریدانش نیمه شب هم او را رها نمی کنند، جنس نگاه همه شان به عشق، زندگی و زمان یکی است و همه با ادبیات مشترکی و با بیانی احساساتی  برداشت خود را از این مقوله ها بازگو می کنند.


تمام گفتگوهای فیلم گویی می خواهند بیانگر و نماینده "فلسفه" و مشاهدات کارگردان باشند، اما بیشتر به نامه های عاشقانه نوجوانان نو بالغی می مانند که تازه در جاده عشق و عاشقی قدم گذاشته اند. به بخشهایی از متن فیلمنامه جنسیت و فلسفه توجه کنید:
مریم: همزمان با چهار دوست دختر؟ این عشقه؟
جان: این جستجوست مریم. با هر یک از شما من پاره‌ای از قلب خودمو یافتم. می‌دونم که این پاپان ماست اما می‌خوام با یکی یکی‌تون گفتگو کنم. اجازه بدین از کسی گفتگو رو شروع کنم که عشق اولم با اون شروع شد. حالا برمی‌گردین سر تمرین رقص؟
مریم: باورم نمی‌شه که این آخرین باریه که با تو می‌رقصم. تقدیر نبوده که من و تو با هم باشیم. تو و رقص‌رو برای همیشه ترک می‌کنم.
جان: صبر کن من تورو می‌رسونم. بشین.
تهمینه: نه. تایم عشق ما به پایان رسیده.
جان: وایسا. نه به عنوان یک عاشق. به عنوان یک راننده تاکسی. کجا می‌رین خانوم.
تهمینه: به زمان گذشته. به یک سال قبل. وقتی که خوشبخت بودم.

جان: تو روز تولد منو یاد داری. وقتی که برای ۳۹ سالگی من ۳۹ شمع هدیه آوردی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد