تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

اینجا یک مستراح عمومی است!

 

بسیار دور از هم قد کشیده ایم .

هر یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان مان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد .

جدایمان کردند .

از روز اول مهر . با پوشش های متفاوت .

مانتو و مقنعه و چادر تیره بر سرت پوشاندند و من را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگرفرستادند.

من رابه مدرسه ی پسرانه و تو را دخترانه .

دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند .

با ردیف های دور از هم . نیمکت های خانم ها و آقایان .

با درها و راهرو ها و ورودی ها و خروجی های خواهران و برادران .

جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم .

در اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دریا و ساحل با پارچه های برزنتی.

آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا من شدم راز درک ناشدنی ای برای تو و تو شدی عقده ی ج.ن.س.ی سرکوب شده ای برای من .

تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان ، از زور بیماری و عقده های ج.ن.س.ی خود را به تو میمالیدم وبرهنگی ساق پاهایت حالی به حالی ام میکرد.و نگاه حریصم مانتو ات را میدرید .

جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم، انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد، خیال کردیم عاشق شده ایم وچون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعدهم با هزاران عقده بیدار وخفته به زیر یک سقف رفتیم .

بسیار دور از هم قد کشیدیم،  انقدر که دیگر نگاه مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه های انسانی جای خود را به نگاه ج.ن.س.ی.ت.ی دادنددرهمه جا.در محل کار ،درمحافل فرهنگی وعلمی و حتی جلسات سیاسی.

ومن باید تقاص همه ی این فاصله ها را بپردازم .

تقاص دوری از تو و بر صخره ای دیگر قدکشیدن را .

تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .

باید که تنت بلرزد وقتی هوا تاریک می شود و تو تنها در خیابانی .

وقتی دنبال کار می گردی .

وقتی تاکسی سوار می شوی .

اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور .

آخر سالیان است که در همه جای دنیا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه کرده اند.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

اگر جنسیتی رشد نکنیم
می شوم انسان های بی جنسیت که هیچ تمایلی به جنس مخالف نداریم
و ازدواج هم نمی کنیم
و سعی هم نمی کنیم که جنس مخالفمان را درک کنیم
چون اون مجبور است به خاطر رسیدن به درجه والای انسان بودن همه ی زنانگی خود را فراموش کند
و بشود انسان بی جنسیت
این را می پسندی
در کنار دختران بزرگ شوی و قد بکشی و هیچ چیز پنهانی از ایشان نداشته باشی
آن وقت به کدامین امید راهی خانه بخت خواهی شد؟
سرد از تکرار
بی تفاوت از دردسترس بودن
و بی شعور از زیاده روی

واین همان افراط و تفریط است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد