تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

شام حلال

دخترم
سنت‌شان بود
زنده‌ به گورت کنند
تو کشته شدی
ملتی زنده به گور می‌شود
ببین که چه آرام سربربالش می‌گذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال می‌خورد
تو فقط ایستاده بودی و خوشدلانه نگاه می‌کردی که به خانه‌ات برگردی
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دید دخترم
و خیل خیال‌های خوش آینده بر در و دیوارش پرپر می‌زند
تو مثل مرغ حلالی
به دام افتادی
مرغی حیران که مضطربانه چهره‌ی صیادش را جستجو می‌کند
تو به دام افتادی
همچون خوشه‌ی انگوری که لگدکوب شد و بدل به شراب حرام می‌شود
کیانند اینان
تنها بر پنجره‌ها، بام‌ها
کیانند اینان در تاریکی که با صدای پرنده‌ی خانگی پارس می‌کنند
کشتندت دخترم
کشتندت
تا یک تن کم شود
اما تو چگونه این همه تکثیر می‌شوی
آه ندای عزیز من
گل سرخی که بر گلوی تو روییده بود
باز شد
گسترده شد
و نقشه‌ی ایران را در ترنم گلبرگ‌هایش فرو پوشانید
و اینانی که ندا داده‌اند
بلبلانند
میلیون‌ها تن که گرد گلی نشسته
و نام تو را می‌خوانند
یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می‌خوانند، نشنوی؟
یعنی پنجره‌ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنوی؟
ببین که چه آرام سر بر بالشت می‌گذارد
او که صید حلال می‌خورد! 

 

شمس لنگرودی

عصر روز جمعه

حال وهوای این روزام  

مثل عصر دلگیر جمعه می مونه 

با همه هستم 

ولی درجمع شماتنهای تنهام 

ویرانی ایرانی

   

خرد کجاست که من این چنین ازو دورم؟

چه شد مرا که ز تدبیر و رای مهجورم؟

نشسته بر سِرجا مهماِن منزلِ من:

چو گرگ هار بر او، بی بهانه می شورم

که گفت بشکنمش سر به سنگ کینه و قهر؟

سپس به پاش درافتم که: آن معذورم!

چه لازم است "دگرکیش" را شوم دشمن

به ادعا که به امر خدا مامورم

چرا همیشه جهان را به جنگ می خوانم

مگر ندیده ی این نکبتم، مگر کورم؟

هنوز گور شهیدان تر است از اشکم

ز جنگ گویم اگر، مست آب انگورم

گرو گرفتن انسان چه ارمغان آورد

به جز بلا که بدان شیوه باز مغرورم؟

چو کودکی که ندارد نهفته ریگ به مشت

نمی گشایم و بازیگرانه مسرورم

***

سزد به صدق و صفا مشت بسته باز کنم

که بیش ازین نبود قهر و کینه مقدورم. 

                                                       ۱۰آذر ماه ۱۳۹۰

                                                       سیمین بهبهانی

نمیدانم سیب یا گندم

شاید گناه من باشد

شاید فرشته ای از نسل آتش

که صداقت وسادگی مرابه بازی گرفت

وفریبم داد

مثل همه

که فریبم دادند!

سالگرد کشتار ۶۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.