وقتی که کوچه از دشت خالی میشود
و دشت از کوچه
یا هر دو از هم
دو را
ضرب در دو میکنم و سر چارراه
مجنونی میشوم ایستاده
با کت و شلواری
سورمهای،
که از شدت ضربات سرگردانی
کراوات میجود و
به لیلا میگوید
لیلی!
....
پیش از آنکه به حرف بیاید چیزی،کسی
و بگوید از کسی،چیزی
راه به آخر خود رسیده است
رسیدهای رفیق!
در انتهای
انتها
فانوسی روشن هست
پیشهاش
خاموشی
خاموشی یک فانوس،
فقط خاموشی یک فانوس است.
مرگ هم فقط مرگ است.
وقتی که مردی، دیگر نیستی.
جاودانگی بیمعناست.
وقتی که رفتی، رفتی.
وقتی که نیستی، نیستی.
زندگی باید کرد.
وجودم تنها یک حرف
زیستنم تنها گفتن !
و به قول شمس تبریزی :
یکی را او خواندی و لا غیر
یکی را هم او خواندی و هم غیر
یکی را نه او خواندی و نه غیر
و تردید من
نوشتن !
و گناه من
کویری است که تاریخ است.تاریخی که به صورت
جغرافیا در آمده!!!
پ.ن :
اجازه بده((شیطنت عشق)) چشمانت را
بر عریانی خود بگشایداما کوری را
هرگز به خاطر آرامش آن تحمل نکن.
بزرگترین بدهکار بانکی1.000.000.000.000تومان
بدهی دارداما جزء بهترین هاست !!!
پ.ن :
منم آدم خوبیم وبهترین روی زمین
ولی بدهی من اینقدر نیست!