زمانی که به پایان می اندیشم
سخن معلم را به یاد می آورم که میگفت :
نقطه سرخط...
و پایان من
آغاز توست
و...
اعتبار آدمها به حضورشان نیست ،
به دلهره ای است که در نبودنشان
درست می کنند.
ومن با این دلهره قد کشیدم.
چه تنگنای سختی است،
یک انسان یا بماند یا برود...
واین هردو ،
اکنون برایم از معنی تهی شده است.
ودریغ که راه سومی نیست!
به چهره معصومی نگاه میکنم
که طاقت ضربات سخت را با سیاهی وکبودی
به تصویر کشیده است.
یاد روز بارانی وکفشهای سوراخ و پاهای
از سرمابی حس شده بخیر!
به آغوش آسایشگاه آمنه پناه خواهم برد
تا شاید کمی دردهایم تسکین یابند.