مردی صبح از خواب بیدار شد و متوجه شد که تبرش ناپدید شده .
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، به همین دلیل ،سعی کرد
کمی آنروز او را زیر نظر بگیرد.
و متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ،
مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ،
پچ پچ می کند، و آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت
به خانه برگردد، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .
اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را دید و متوجه شد
که همسرش آن را جابه جا کرده بوده. مرد از خانه بیرون رفت
و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل
یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .
پائلو کوئیلیو
پ.ن:
هر کس دیگران را با معیارها و دیدگاه های خود داوری می کند.
و چقدر خوبه ، که ما دیدگاه خوبی ، نسبت به همه ادمها داشته باشیم.
حداقلش اینکه ، خودمون از لحظه لحظه زندگیمون لذت می بریم.
چرا برای یادداشت هاتون نظرات رو بر می دارین؟
مثلا" در مورد بحث "مردان ایرانی"
ایکاش همه ی اقایون مثل شما فکر ومیکردن و از همه مهمتر عمل میکردند. اونوقت دنیا برای خانومها ، بهترین بود.
خوبه شما هم از مرموز بودن دست بکشید!