چقدر دلتنگ کوچه ی قدیمی مان
و صدای قهقه خنده ی
همسایه ها شده ام
عشق هم
عشق های دوران کودکی
ساده و بی آلایش
از دوچرخه ی کهنه گرفته
تا دخترهای محله
که برای آنها سینه را مثل سینه کفتر جلو می دادیم.
جای همه بچه محلا توی تاریکی دیشب خالی بود
ومن با یادشون باز سر و ته محله رو
توی خیال پرسه می زنم و زیر لب زمزمه می کنم:
توی این کوچه بدنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا میگیریم
یه روزم مثل پدر بزرگ باید
توی این کوچه ی بن بست
بمیریم.