تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

تب۴۰درجه

پاداش انسانهای شجاع گردن آویزی به شکل مثلث است که برروی آن نوشته شده "خطرسقوط"

ایستگاه آخر

به ایستگاه آخر می رسم 

چشمانم از نور شدید به پشت شیشه های کدر عینک پناه میبرد. 

آدمها را میشمارم 

یکی عمودی در حال حرکت 

آن یکی افقی روی دست ! 

جعبه های شیرینی وحلواست که دست به دست 

مابین اغنیاءدر حال پرواز است! 

صدای جان خراش شیون همراه با پاره کردن حنجره مداح وگوش میت ،

عجب صحنه کمدی الهی آفریده است.

روبروی سنگ مزار میخکوب زمین میشوم.

وجمله تکراری سالهای گذشته را مرور میکنم:

**مادر مرد از بس که جان نداشت**

گلبرگها را پرپر وشیشه گلاب را حراج تخته سنگ می کنم،

سه ضربه یعنی

من آمدم مادر

...

تکیه بر آخرین درخت کاج  

قطره های شر شر آب را میشمارم 

تا شاید سلامی نا آشنا،آشنا تر از هر غریبه

منو از دنیای پر از سکوت بیرون بیاره

اینجا عقربه های ساعت چه دوان دوان می روند.

...

و در آن دور دست پدر با نسیمی می وزد

تا پسر فراموشکار را به میهمانی بر مزارش بخواند  

همراه می شوم 

تابه ایستگاه آخرمی رسم!!!