هوا سرد است وازدحام آدمها بسیار .
بعد از کلی تیکه وپاره نکردن تعارفهای سرپایی
حجم بزرگ شده در پالتویی مشکی بر روی صندلی جلو
خراب میگردد.
حالا ازدحام ماشینهای و انسانهای بزرگ وکوچک
و صدای آهنگی که بر اعصاب خوردکنی ترافیک اضافه می کند.
و صحنه هایی از سر تکرار
وباز هم تکرار
که به آشنایی قدیمی تبدیل شده است...
پ.ن :
درود بر فردوسی پور و تمام انسانهای شجاع
که میخواهم دب اکبر را بر گردنشان بیاویزم.