وقتی که کوچه از دشت خالی میشود
و دشت از کوچه
یا هر دو از هم
دو را
ضرب در دو میکنم و سر چارراه
مجنونی میشوم ایستاده
با کت و شلواری
سورمهای،
که از شدت ضربات سرگردانی
کراوات میجود و
به لیلا میگوید
لیلی!
....
پیش از آنکه به حرف بیاید چیزی،کسی
و بگوید از کسی،چیزی
راه به آخر خود رسیده است
رسیدهای رفیق!
در انتهای
انتها
فانوسی روشن هست
پیشهاش
خاموشی
خاموشی یک فانوس،
فقط خاموشی یک فانوس است.
مرگ هم فقط مرگ است.
وقتی که مردی، دیگر نیستی.
جاودانگی بیمعناست.
وقتی که رفتی، رفتی.
وقتی که نیستی، نیستی.
زندگی باید کرد.